غیبت بود به بدی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. (برهان). بمعنی یاد کردن به بدی و زشتی که به تازی غیبت گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی). غیبت کردن. (صحاح الفرس) (اوبهی). غیبت و بدگویی از کسی و نمامی. (ناظم الاطباء). و به عرف خبث گویند. (فرهنگ رشیدی). گفتار بد درباره کسی. غیبت. (فرهنگ فارسی معین) : بتو بازگردد غم عاشقی نگارا مکن بیش از این زشت یاد. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). و رجوع به مادۀ بعد شود
غیبت بود به بدی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. (برهان). بمعنی یاد کردن به بدی و زشتی که به تازی غیبت گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی). غیبت کردن. (صحاح الفرس) (اوبهی). غیبت و بدگویی از کسی و نمامی. (ناظم الاطباء). و به عرف خبث گویند. (فرهنگ رشیدی). گفتار بد درباره کسی. غیبت. (فرهنگ فارسی معین) : بتو بازگردد غم عاشقی نگارا مکن بیش از این زشت یاد. رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). و رجوع به مادۀ بعد شود
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) : کجا بر در خانه ای ایستاد که چشمش نزد طعنه بر خشت باد. قدسی (از آنندراج)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) : کجا بر در خانه ای ایستاد که چشمش نزد طعنه بر خشت باد. قدسی (از آنندراج)
بدنام. مشهوربه بدی و زشتی. بدآوازه. معروف به بدی: چنین داد پاسخ که شیری بدام نیازرد جز مردم زشت نام. فردوسی. به استاد گفت آنچه داری پیام از آن بی منش کودک زشت نام. فردوسی. زنان در آفرینش ناتمامند ازیرا خویش کام و زشت نامند. (ویس و رامین). رعایا و غربا از این شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). فرمود تا همه بنی هاشم به وی نامه نوشتند که خود را زشت نام همی کنی بدین کردارها. (مجمل التواریخ و القصص). بپرسیدش که عیب من کدام است کز آن عیب این نکوئی زشت نام است. نظامی. با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگران سیاهی خیزد. سعدی. دو کس چه کنند از پی خاص و عام یکی خوب سیرت یکی زشت نام. سعدی. رجوع به مادۀ بعد شود
بدنام. مشهوربه بدی و زشتی. بدآوازه. معروف به بدی: چنین داد پاسخ که شیری بدام نیازرد جز مردم زشت نام. فردوسی. به استاد گفت آنچه داری پیام از آن بی منش کودک زشت نام. فردوسی. زنان در آفرینش ناتمامند ازیرا خویش کام و زشت نامند. (ویس و رامین). رعایا و غربا از این شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). فرمود تا همه بنی هاشم به وی نامه نوشتند که خود را زشت نام همی کنی بدین کردارها. (مجمل التواریخ و القصص). بپرسیدش که عیب من کدام است کز آن عیب این نکوئی زشت نام است. نظامی. با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگران سیاهی خیزد. سعدی. دو کس چه کنند از پی خاص و عام یکی خوب سیرت یکی زشت نام. سعدی. رجوع به مادۀ بعد شود
مرکّب از: دشت + یاد، بد یاد نمودن و غیبت کردن. (برهان)، یاد کردن به بدی و دشمنی که به عربی غیبت گویند. (آنندراج)، بهتان. (ناظم الاطباء)، و رجوع به دشت شود
مُرَکَّب اَز: دشت + یاد، بد یاد نمودن و غیبت کردن. (برهان)، یاد کردن به بدی و دشمنی که به عربی غیبت گویند. (آنندراج)، بهتان. (ناظم الاطباء)، و رجوع به دُشت شود