جدول جو
جدول جو

معنی زشت یاد - جستجوی لغت در جدول جو

زشت یاد
بدگویی پشت سر کسی، سخن زشتی که دربارۀ کسی گفته می شود، غیبت، برای مثال به تو بازگردد غم عاشقی / نگارا مکن این همه زشت یاد (رودکی - ۵۲۲)
تصویری از زشت یاد
تصویر زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
زشت یاد
(زِ)
غیبت بود به بدی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). بد یاد کردن است که غیبت و بدگویی و خبث کسی کردن باشد. (برهان). بمعنی یاد کردن به بدی و زشتی که به تازی غیبت گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ رشیدی). غیبت کردن. (صحاح الفرس) (اوبهی). غیبت و بدگویی از کسی و نمامی. (ناظم الاطباء). و به عرف خبث گویند. (فرهنگ رشیدی). گفتار بد درباره کسی. غیبت. (فرهنگ فارسی معین) :
بتو بازگردد غم عاشقی
نگارا مکن بیش از این زشت یاد.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 107). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
زشت یاد
گفتار بد درباره کسی غیبت
تصویری از زشت یاد
تصویر زشت یاد
فرهنگ لغت هوشیار
زشت یاد
((زِ))
گفتار بد درباره کسی، غیبت
تصویری از زشت یاد
تصویر زشت یاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زشت نام
تصویر زشت نام
بدنام، رسوا، بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت کار
تصویر زشت کار
بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشتیاد
تصویر دشتیاد
سخن زشت که دربارۀ کسی گفته شود، بدگویی پشت سر کسی، غیبت
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
بادزن کلان که به حلقه های سقف وغیره آویزند و این در ولایت هندوستان مرسوم است و هردو را به عربی مروحه خوانند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج). بادزن. مروحۀ کلان. (از ناظم الاطباء). بادکش. (یادداشت بخط مؤلف) :
کجا بر در خانه ای ایستاد
که چشمش نزد طعنه بر خشت باد.
قدسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بدنام. مشهوربه بدی و زشتی. بدآوازه. معروف به بدی:
چنین داد پاسخ که شیری بدام
نیازرد جز مردم زشت نام.
فردوسی.
به استاد گفت آنچه داری پیام
از آن بی منش کودک زشت نام.
فردوسی.
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
(ویس و رامین).
رعایا و غربا از این شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). فرمود تا همه بنی هاشم به وی نامه نوشتند که خود را زشت نام همی کنی بدین کردارها. (مجمل التواریخ و القصص).
بپرسیدش که عیب من کدام است
کز آن عیب این نکوئی زشت نام است.
نظامی.
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگران سیاهی خیزد.
سعدی.
دو کس چه کنند از پی خاص و عام
یکی خوب سیرت یکی زشت نام.
سعدی.
رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(دُشْتْ)
مرکّب از: دشت + یاد، بد یاد نمودن و غیبت کردن. (برهان)، یاد کردن به بدی و دشمنی که به عربی غیبت گویند. (آنندراج)، بهتان. (ناظم الاطباء)، و رجوع به دشت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
پشت سر کسی بد گفتن. غیبت کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زشت یاد کردن
تصویر زشت یاد کردن
پشت سر کسی بد گفتن غیبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دش یاد
تصویر دش یاد
غیبت
فرهنگ واژه فارسی سره
شتم، غیبت، مذمت، فحش، ناسزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد